loading...

miraculous * Ladybug

اینجا یک کانال فعال و بروز میراکلس هستش که شما رو با جدید ترین خبر ها اشنا میکنه.

بازدید : 440
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 6:37

به نگهبانا اشاره کردم که مرینت رو به اتاقش ببرن . بعد به یکی دیگه از نگهبانا گفتم که به وزیر بگن بیاد راستش من تاحالا ندیدمش اصلا نمیدونم چه نقشی داره . فقط میدنم به مسائل اقتصادی مملکت میرسه . چند دقیقه بعد یه نگهبان به همراه یه مرد قد کوتاه و و چاق امد
○سلام الاحضرت با من کاری داشتید
●می‌خوام فردا دِرک رو وسط قصر دار بزنید
○چشم من ترتیبش رو میدم
●ممنون
○عالی جناب شما نباید تشکر کنید
●چرا
○چون شما به زودی پادشاه میشید و باید فرمان بدید
●اها
وزیر رفت منم به اتاقم رفتم و به خدمتکارا هم گفتم که
سالن و اتاقم رو تمیز کنن دلم برای الیا تنگ شده بود . تا شب خوابم نبرد بلند شدم.
وقتی بلند شدم چند خدمتکار امدن و برام لباس مخصوص اوردن پوشیدم و به حیاط قصر رفتم قصر ما بیشتر شهر بود دور و برش پر خونه بود مردم از خونه‌ها امدن بیرون همون موقع درک رو اوردن و به چوب بستن دراکولا‌ها فقط با خنجری با جنس چوب دیزکرد میمیرن البته اصیل زاده‌ها . جلاد امد مرینت هم کنارم در حال گریه نشسته بود قبل از اینکه دَرک رو بکشه باید جرمش رو میخوند :
■متهم درک اگرست برادر شاه به جرم کمک در قتل پادشاه گابریل و ولیعهد ادرین و همچنین سوءقست به جتن برگزیده و کشتن الیا سزار همسر جناب الوین اگرست به مرگ محکوم خواهد شد .
به مردم نگاه کردم بیشترا خواستار این بودن که خودشون بکشنش یه بچه هم داشت گریه میکرد دستم رو بالا بردم که جلاد کاری نکنه . به طرف بچه دراکولا رفتم مردم کنار رفتم بچه پای مادرش رو بغل کرده بود و مادش هم دستش رو روی کمر بچه گذاشته بود انگار دختر بود زانو زدم که همه مردم تعجب کردن چون من نباید زانو بزنم اما ادرین همیشه زانو میزد در برابر بچه‌ها .
●سلام دختر گل برمیگردی ببینمت
دختره اروم برگشت و در حال گریه سرش رو انداخت پایین
●به من نگاه میکنی اسمت چیه
دختره سرش رو گرفت بالا و گفت:
□اسم من دلا هست الی جناب
●به من بگو عمو باشه
□چشم عمو
●حالا میگی چرا گریه میکردی
□عمو من دلم برا عمو ادرین تنگ شده
تعجب کردم من به اون گفتم به من بگه عمو ولی به ادرین هم همینو گفت
●عمو ادرین
□اره خودش بهم گفت که بهشون بگم عمو ادرین گفت حتی می‌تونی ادرین هم صدام کنی
پس ادرین هم قبلا پیش این دخترک بوده
●کی عمو ادرین امد پیشت
□یه بار داشتم با دوستام بازی میکردم که یهو دیدیم از جنگل توایلایت سر در اوردیم بعد دوستام خودشون بدو بدو رفتن فقط من موندم بعد یه گوشه نشستم تا مامانم بیاد دنبالم که یهو یه هیولا شبیه گرگ دیدم خیلی ترسیدم هیولا سرش رو به طرفم چیخوند منم جیغ زدم هیولاه هم به طرفم دوید که یهو یه اغا امد و یه شمشیر تو دستِش بود که دستَش سیاه بود و منو بغل کرد تو راه که داشتیم میومدیم هیولاهه بازوشو چنگ زد اما عمو به من یه لبخند زد و گفت : اسمت چیه خانم کوچولو منم گفتم اسمم دلا هست اقا و اون گفت به من بگو عمو ادرین یا دلت خواست بگو ادرین منم از اون به بعد بهش میگم عمو ادرین تازه چند بار هم باهام بازی کرد
بوسیدمش و به جای اولم برگشتم و به جلاد دستور دادم که بکشنش
●حرف اخری نداری درک ؟
♧یه روز الیزا شما رو هم میکشه و حکومت رو در دست میگیره مرینت الیزا اون خنجر رو به من داد و من خنجر رو به لوید دادم شما همه مهره بودید تا ادرین رو بکشیم عصابم خورد شد شمشیر از جنس دیز کرد رو از جلاد گرفتم و به طرف درک حمله و شدم وقتی به خودم امدم سرش از تنش جدا شده بود . شمشیررو انداختم به داخل قصر رفتم.
مرینت همون جانشسته بود برگشتم تا ببینمش که دیدم نیست به سمت میدون رفتم همه به خونشون رفته بودم از قدرتم استفاده کردم و به پرواز در امدم و به اسمون رفتم نگاه کردم .
داشت یه جایی میرفت دنبالش کردم وای اون داره به جایی که الیزا دفنه میره پدرم و درک اونو تو به بطری زندانی کردن و در زیر خاک دفنع . از فکر امدم بیرون مرینت خاک رو کنار زد و شیشه رو برداشت اگه میشکستش بدبخت میشدیم الیزا میومد بیرون چون این شیشه رو اگه برگزیده بشکنه الیزا میاد بیرون در غیر این صورت به صورت سایه ازاد میشه و نیمی‌از قدرتش اون تو میمونه درک نمی‌خواست نیمی‌از قدرت هدر بره برای همین اون کارو کرد با تمام سرعت به طرفش رفتم اما دیر شده بود با صدای شکستن یه جور باد محکم با من بر خورد کرد که پرت شدم روی زمین .
☆از زبون مرینت ☆
یه زن با لباس قرمز و طلایی اونجا بود که موهای ابی و سیاه داشت .
₩دستت درد نکنه مارینت
+از من تشکر نکن چون دوست دارم سر به تنت نباشه الان ازادت کردم تا بکشمت
₩برگزیده بزرگ تر از دهنت حرف میزنی
بهش نگاه کردم داشت یه چیزیی زر میزد
₩خوب حالا شروع میکنیم
با برخورد چیزی به بدنم افتادم زمین دردم گرفت اما چیزی نگفتم من میدنم چه جوری شکستش بدم باید خونم رو بخوره تا بتونم تبدیل شم به طرفش رفتم دوباره پرتم کر زمین موهاش کوتاه بود . با پا زد تو دلم که حس کردم می‌خوام بالا بیارم با دست یقمو گرفت و اوردم بالا همونه که می‌خواستم چشمامو بستم دندوناشو روی پوستم حس کردم دیگه به هدفم میرسم انتقامتو میگیرم پادشاه گابریل
●نهههههههههه
این صدای الوین بود اون انجا چیکار میکنه بهش توجه نکردم گردنم به شدت میسوخت بلخره الیزا ولم کرد وقتی افتادم زمین روی پاهام ایستادم
₩تو خیلی ساده‌‌‌ای من با خوردن خون تو قوی شدم تا حدی که نمی‌تونی تصور کنی
بعد با جادوش یه طناب سیاه درست کرد و دور کمرم پیچوند و بلندم کرد یه لبخند رو صورتم بود وقتی تو هوا بودم شروع کردم به گفتن :
+در تاریک ترین لحظات عمرم مانند خورشید در اسمان همراه ماه خود میدرخشم
یه جوری شدم حس کردم دارم به اسمون میرم تو مغزم ادرین رو دیدم که شمشیرش رو بهم داد و الیا رو که به من امید میداد صدا‌های بیرون رو میشنیدم می‌دونستم الان خیلی ادم انجاست
●اون داره نور میده !
₩این امکان نداره !
×این چطور ممکنه
اروم امدم پایین و به الیزا که حیرت زده بود نگاه کردم و یه لبخند زدم
₩من تمام قدرت تو رو گرفتم تو چطور
نزاشتم حرفش رو کامل کنه و گفتم :
+من باید از تو تشکر کنم تو قدرتم رو بهم دادی خوب حالا بیا شروع کنیم اما قبلش من باید به بالا ترین حدم برسم
خواستم ادامه بدم که بانیروش بهم زد افتادم زمین بلند شدم چشمامو بستم و شمشیر ادرین رو خواستم چشمتمو که باز کردم شمشیرش تو دستم بود ادرین یه روزی دوباره این شمشیر میرسه به تو به طرفش حجوم بردم اونم یه شمشیر از ناکجا اباد در اورد شروع به جنگ کردیم من شمشیر زنی زیاد بلد نبودم برای همین بیشتر جاخالی میدادم . الیزا خیلی خسته شده بود برای همین شروع کردم به زدنش نمی‌دونم از کجا اینا رو یاد گرفتم وقتی دیگه افتاده بود زمین شروع کردم به تبدیل نمی‌دونم چه حسی بود اما انگار دلم خیلی واسه ادرین تنگ شده بود
وقتی تبدیل شدم یه نگاه کردم تبدیل به ببر شده بودم و لبم رو روی دندونم کشیدم وای این امکان نداره من یه دراکولا هستم به دستم نگاه کردم رنگم سفید تر شده بود به سمت الیزا رفتم یهو بلند شد و به پرواز در امد و گفت :
₩تو یه جوجه می‌خوای منو شکست بدی من میکشمت
+بر عکس گفتی من میکشمت
به طرفش رفتم اونو باید گول میزدم منو با یه طناب سیاه گرفت
₩اماده مرگ باش

زندگی مجزه اسا پارت اخر فصل یک
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی