loading...

miraculous * Ladybug

اینجا یک کانال فعال و بروز میراکلس هستش که شما رو با جدید ترین خبر ها اشنا میکنه.

بازدید : 303
سه شنبه 28 مهر 1399 زمان : 17:39

بدو بدو لباسم رو پوشیدم و مایع سفید کننده رو به صورتم زدم. وقتی کامل شد یه نگاه تو اینه به خودم کردم . خیلی خوب شده بودم . انگار واقعا دراکولام
_سلام خانم دراکولا ایا به من افتخار همراهی در جشن‌هالوین را میدهید
+صبر کن بزار فکر کنم بله
_خوب بریم و دستش رو دراز کرد دستش رو گرفتم و با هم به بالکن رفتیم
+ادرین چرا به اینجا امدیم باید از راه جنگل بریم
_یه راه سریع تر هم هست ولی باید به من اعتماد کنی و
چشماتو ببندی باشه؟
+باشه من اعتماد میکنم .و چشماماو بستم حس کردم انگار رو زمین نیستم
_حالا می‌تونی چشماتو باز کنی
چشمامو باز کردم نزدیک بود از ترس خودم رو خیس کنم خودم رو انداختم تو بغل ادرین ادرین هم منو گرفت و برد وقتی رسیدیم چشمامو باز کردم داخل حیاط جشن بودیم همه یا خودشون رو مثل مومیایی و هیولا و خوناشام کرده بودن یه نفر امد پیشمون و گفت :چی می‌خواین بیارم بِلَه بِلَه بِلَه ادرین اعصبانی شد و رو به من گفت :من هیچوقت نمی‌گم بِله بِله بِله
خندم گرفته بود در حد المپیاد .همون موقع الیا و الوین هم امدن البته دست در دست رفتم پیش الیا خیلی خوب شده بود الوین هم لباسش رو شبیه لاک پشت‌های نینجا کرده بود راستی یادم رفت ادرین خودش رو شکل یه شخصیتی به نام کت نوار کرده بود اما منو الیا خودمون رو خون اشام کرده بودیم . الیا هی از خودش و الوین عکس میگرفت .
☆از زبون ادرین☆
داشتم الیا و الوین رو نگاه میکردم انگار حس میکردم الوین از الیا خوشش میاد . یه نگاه به میز خوراکی یا کردم چه چیزای عجیبی یه کیک بود که شبیه لونه کرم بود و چندتا کرم توش بود حالت تهو گرفتم و رو به مرینت گفتم :اَخ شما انسانا کرم می‌خورین حالم بهم خورد بعد به دراکولا‌ها گیر دادین چرا خون می‌خوریم
+ادرین نگاه کن اینا کیکن به این شکل وگرنه ما مرض نداریم کرم بخوریم
_اها
دوباره نگاه کردم یه بسکوییت‌هایی هم گذاشته به شکل استوخون و کدو تنبل‌هایی که اطراف گذاشته بود خواستم به مرینت چیزی بگم که دیدم نیست گفتم شاید رفته پیش الیا و الوین اما اونا هم نبودن عجیب بود رفتم بیرون و داد زد :مریننننننننننننت مرینننننننت
اما جوابی نیومد
☆از زبون الیا☆
داشتیم خودم و الوین قدم میزدیم که الوین گفت: بیا بریم رو بالکن امشب ماه خیلی قشنگه منم قبول کردم و رفتیم رو بالکن داشتم ماه رو نگاه می‌کردم که الوین گفت:
●الیا الان ۳ ماه هست که اشنایی من با تو میگذره و من عاشقت شدم و نمی‌دونستم کجا بهت بگم من می‌خوام بهت بگم که *زانو میزند*با من ازدواج میکنیم .
و یه دونه حلقه رو به سمتم میگیره داشت گریم میگرفت دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم و پریدم بغلش انگار شکه شد از حالت دستاش معلوم بود منم برای اینکه دیگه کاملش کنم گفتم:
♡بله
یهو چند نفر امدن داخل و گفتن :شما الوین و الیا هستیم
●بله چکار داشتین
بعد همشون کنار رفتن و یه مرد از وسطشون امد داخل من نشناختمش اما الوین شناخت چون گفت:
●لوید تو که ،توکه مرده بودی من خودم دیدمت ادرین تو رو کشت
$ادرین منو کشت اما به لطف بانو الیزا زنده شدم درسته دراکولای اصیل زاده نیستم اما خوناشام هستم و بعد از اینکه خون ادرین رو خوردم یه اصیل زاده میشه و اونوقت بانو الیزا رو از زندان ازاد میکنم . ولی باید یه طعمه برای ادرین بزارم
و به سربازاش اشاره کرد یهو یه تیر کچیک خورد تو گردن الوین و الوین کاملاًبی هوش شد منم نمی‌دونستم چی کنم اون یکی هم یه تیر به من شلیک کرد با اخرین توانم داد زدم :
♡کمککککککککککک
☆از زبون ادرین☆
داشتم دنبال مرینت میگشتم همه جا رو چک کرده بودم هیجا نبود ترسیم کارلوید باشه اما نه ادرین امید داشته باش حتما مرینت همینجاهاست الیا و الوین هم نبودن رفتم تو حیاط تا برای اخرین بار چک کنم ببینم مرینت نیست دروباز کردم حیاط خالی بود همه داخل بودن و داشتم کیک و بسکوییت می‌خوردن .دم درو هم نگاه کردم.
♡کمکککککککککککک
این صدای الیا بود از تو بالکن طبقه ۳ میومد تند خودم رو به طبقه سوم رسوندم اصلا نفهمیدم چه جوری رسیدم محکم در بالکن رو باز کردم اما هیچ کس نبود تعجب کردم پس کجا رفتن یهو یه چیزی توجهم رو جلب کرد تیری که روش علامت Loidپس کار لوید بوده میکشمش فقط ببینمش.
♧ادرین اون مرینت و الیا و الوین رو گرفته
_واییی استاد شمایی از ترس تشنج کردم چرا همین جوری ظاهر میشین
♧ادرین اروم باش نگاه کن اونا در خطرن و از طرفی هم لوید اول باید خون تودرو بخوره بعد خون مرینت رو حالا می‌خوای چیکار کنی؟
_میرم نجاتش بدم
♧این خطر ناکه تو نباید بری اگه اون خون تو و مرینت رو بگیره میتونه الیزا رو نجات بده
_من باید برم
♧روح گاگول پشت و پناهت
_ممنون بای
♧بای
به سمت قلعه لوید حرکت کردم من اونو کشتم دوباره هم میکشم . به زور از نگهبانای قلعه رد شدم و به سالن رفتم من این قلعه رو مثل کف دسم میشناسم نا سلامتی یه زمانی اینجا با لوید بازی میکردم کل سوراخ سونبه‌های اینجا رو بلدم رفت وسط سالن و داد زدم
_لوید کجاییییییی ؟بیا بیرون بزدل نیای میگردم پیدات میکنم
$ادرین پس امدی به بازی من خوش امدی تو تنها بازی کن اینجا نیستی
یهو چند تا چراغ روشن شد زیر یکی از چراخا الیا بود که توی یه استوانه بود استوانه اروم اروم داشت با اب پر میشد زیر دیگری مرینت بود و به یه چوب بسته شده بود و صورتش زخمی‌بود دلم به معنای واقعی کلمه سوخت زیر دیگری الوین بود اونم تو استوانه بود اما اون استوانه داشت با یه محلول سبز رنگ پر میشد
_لوید تو میدونی که ما دراکولا‌ها رو با هیچی
نمی‌تونی بکشی
$ پیاده شو با هم بریم بزار برات بگم من تونستم محلولی بسازم که اگه یه دراکولا رو بزاری توش اول بدن در حال سرد شده بعد اون اسید اگه به دهن برسه و وارد معده بشه دراکولا پودر میشه و اما چون این اسید مخصوص اصیل زاده ساختم در اخر اگه یه قطره اب روی محلول ریخته شه اتیش میگیره و پممممممممم
_میکشمت. خواستم برم سمتش که مرینت گفت :
+ادرین نه این یه طلس اون می‌خواد خون تو رو بخوره
لوید به طرف مرینت رفت و با چوبی که تو دستش بود محکم زد تو شکم مرینت که جیغ مرینت هوا رفت .
☆از زبون مرینت ☆
وای چه دردی داشت مردم قشنگ فقط چهره ادرین دیدنی بود یهو رنگ چشماش از سبز به رنگ قرمز رفت منم چون میدونستم این خواسته لویده برای همین داد زدم:
+ نه ادرین اینکارو نکن اون میخواد تو رو گیر بندازه لوید اروم اروم داشت بهم نزدیک میزد و صدای چوبش که روی زمین کشیده میشه شنیده میشد .به اطراف نگاه کردم که دیدم چشمای الوین در حال باز شده
●اخ سرم من کجام اینجا کجاس
$خوب ادرین از حالا شروع میشه
و یه مایعی از استوانه لوید بالا زد هم زمان اب الیا هم داشت میومد بالا . ادرین انگار می‌خواست الوین رو نجات بده به قفس نجات بده اما قبلش لوید انگار فهمید و گفت :
$ادرین اگه تو نستی استوانه رو باز کنی من باهات شرط می‌بندم که همه رو ازاد کنم ولی اگه نشد باید بزاری تا خونتو بخورم
+نه ادرین اینکارو نکن اگه تو بختی اون خونتو
می‌خوره به خاطر من نکن ترا خدا
ادرین صورتش رو به طرف من چرخوند و یه چشمک زد بعد رو به لوید گفت :
_باشه
و به طرف استوانه الوین رفت اما با قدرت و یا این چیزا به جون استوانه نیفتاد بلکه یه رمز رو زد و استوانه باز شد و الوین امد بیرون
_خوب من کارم رو کردم حالا تو باید همه رو باز‌کنی
$نه این بازی منه و من قوانین بازی رو میزارم
●ادرین اب تقریبا به دهنش رسیدم
_ لوید ما رمز رو داریم و همه رو ازاد می‌کنیم
بعد ادرین در گوش الوین چیزی گفت
$خوب اشکال نداره اگه من اول خون مرینت رو بخورم بعد خون ادرین رو
و داشت به طرف من میومد از ترس می‌لرزیدم .
♡لوید خان دوست منو ول کن وگرنه با من طرفی و به طرف من دوید خیلی خوشحال بودم که الیا داره کمکم میکنه داشت میمد که یکدفعه یه تیر از ناکجا اباد خورد تو قلبش باورم نمی‌شد این الیای من بود که داشت پرپر میشد اشکام جاری شد
●نههههههههههههههه الیا نه نرو منو تنها نزار چرا میری اخه ما که تازه بهم رسیده بودم الیا الیاااااااااا
اما چشمای الیا بسته شده بود یهو چشمای الوین سیاه شد
$نه این امکان نداره فقط ولیعهد قدرت‌های خاص داره تو ولیعهد نیستی
_ما این راز رو به هیچکس نگفته بودیم اما الوین هم مثل من قدرت‌های خاص داره
الوین داشت اروم اروم به لوید نزدیک میشد من چشمام می‌سوخت ‌.
☆از زبون ادرین☆
هیچ کس حواسش به من نبود همه حواسشون به الوین بود الوین به یه گرگینه تبدیل شده بود ولی تا حالا کسی تبدیل منو ندیده حتی خودمم نمی‌دونم موقع تبدیل به چی تبدیل میشم .الوین و لوید داشتن میجنگیدن من هم اروم اروم به مرینت نزدیک شدم و بازش کردم الوین با یه حرکت لوید رو به دیوار کوبید و دستش رو کرد تو شکم لوید و شکم لوید رو شکافت سربازا داشتن به طرفمون میومدن مرینت که بیهوش بود .
_الوین باید عقب نشینی کنیم .
مرینت رو بغل کردم و الوین هم الیا رو بغل کرد وقتی رسیدیم درک امد و تا الیا رو دید گفت :پس بلخره جون مرینت رو نجات داد فکرش رو میکردم اون یکی از قهرمانانه
●درک ترا به یودا کمکش کن تو یه جادوگری
♧نمی‌تونم کمکی کنم
الوین همون جور که داشت اشک میریخت گفت :
●من به تو دیتور میدم الیا رو عشق منو نجات بده ترا به یودا .و الیا رو سفت بغل کرد دلم به حالش سوخت
الوین افتاد زمین و داشت گریه میکرد مرینت هم چشماشو باز کرد و با دیدن الیا دوباره شروع به گریه کرد . فردای اون روز برای الیا در دنیای انسان‌ها یه جشن با شکوه گرفته شد و همه حتی پدرم هم امد
☆یک ماه بعد☆
@جناب ادرین ،جناب ادرین پدرتون پدرتون
_چی شده جیمز اون چی شده حرف بزن
@اون اون فوت شد
همون موقع صدایی رو که یه پادشاه قبل از مرگ پادشاه قبلی میشنوه رو شنیدم .انگار دنیا رو رو سرم خراب کردم چرا انجوری شد الان یه ماه الوین مثل مرده متحرک شده .مرینت از اتاقش نیومده بیرون و دائم داره برای الیا گریه میکنه من خودم الان یه ماه یه نگاه به سر و وضعم ننداختم همه بهم میگن انگار یه خوناشامم دائم تو اتاقمم و دارم خون می‌خورم یا دارم به مرینت غذا میدم الوین هم هرچی دارم تلاش میکنم که یه لقمه غذا بخوره
نمی‌خوره پدرم هم که مرضی لا الاج گرفته اون تکیه گاهم بود هر وقت میخواستم درد و دل کنم پیش پدر میرفتم حالا هم که پدرم فوت کرد . سرم گیج رفت دست جیمز به زور رفتم بالا سر پدر دستش رو گرفتم سرد بود
@جناب ادرین شما باید استراحت کنید
_برو بیرون
@اما
_گفتم برو بیرون
به نظرم فرار کرد دست پدرم رو فشردم و در حالی که اشک میریختم گفتم :
_پدر حالا که رفتی پشتم خالی شد تو که بودی حداقل با تو درد و دل میکردم حالا با کی درد و دل کنم حالا که رفتی یه وظیفه هم به من اضافه شد چرا رفتی چرا الان همچی از دستم خارج شده مرینت الان یه ماه حرف نزده الوین بزور یه لقمه غذا هم نمی‌خوره الان یه ماه یه قطره خون نخرده میترسم چیزیش شه چشمام سوز میداد خوابم میومد دو هفتس نخوابیدم کم کم چشمام بسته شد.....
☆خواب☆
#ادرین تو میتونی

یادخاطره ها...برگی از کتاب زندگی نامه مانیتا📚
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی